انتظار
از صبح منتظر بود .خیلی خوشحال بود آخه بعد از مدتها می خواست ببیندش دلش آروم و قرار نداشت با شنیدن صدای زنگ از جاش پرید و فریاد زد اومد ! اومد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با دیدنش انگار دنیا رو بهش داده بودنددر آغوش هم امن ترین جای دنیا رو پیدا کرده بودن کلی با هم گپ زدند دوتایی ناب ترین لحظات رو تجربه می کردند خوش خوش خوش !!!!!!!!!!!!!!!
بعد از غذا خوردن ازش اجازه خواست برای آخرین بار کنارش بخوابه و بعد قول داد که هیچ وقت با این که داره فرسنگها ازش دور میشه فرا موشش نکنه.. چه قوله عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گفت قبول با هم کنار هم خوابیدند............................................
مدتها در خواب نگاش کرد دوست نداشت خواب مهمونه چشماش بشه و باز سیر نگاش کرد چه نگاه عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه لحظه خوابش برد و با تر شدن دستاش از خواب بیدار شد .دید دستاش روی گونه های او با قطرات اشکش تر شده دیگه طاقت نیاوردن و با هم گریستند چه لحظاته عجیبی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوست داشتند دنیا در لحظه بیاسته چه آرزوی عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقت رفتن تنها با بوسه ای از هم دور شذند بدون خداحافظی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی رفت توی هوای برفی سردش نبود و دوست داشت مدتها زیر برف قدم بزنه تا سردی هوا کمی از سوزش قلبش رو شاید تسکین بده
حالا جز یه عکس و یه داغ فراموش نشدنی در قلبش از یاد پسر کوچکش چیزی نداشت.
عشق مادری چه عشق عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با دیدنش انگار دنیا رو بهش داده بودنددر آغوش هم امن ترین جای دنیا رو پیدا کرده بودن کلی با هم گپ زدند دوتایی ناب ترین لحظات رو تجربه می کردند خوش خوش خوش !!!!!!!!!!!!!!!
بعد از غذا خوردن ازش اجازه خواست برای آخرین بار کنارش بخوابه و بعد قول داد که هیچ وقت با این که داره فرسنگها ازش دور میشه فرا موشش نکنه.. چه قوله عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گفت قبول با هم کنار هم خوابیدند............................................
مدتها در خواب نگاش کرد دوست نداشت خواب مهمونه چشماش بشه و باز سیر نگاش کرد چه نگاه عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه لحظه خوابش برد و با تر شدن دستاش از خواب بیدار شد .دید دستاش روی گونه های او با قطرات اشکش تر شده دیگه طاقت نیاوردن و با هم گریستند چه لحظاته عجیبی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوست داشتند دنیا در لحظه بیاسته چه آرزوی عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقت رفتن تنها با بوسه ای از هم دور شذند بدون خداحافظی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی رفت توی هوای برفی سردش نبود و دوست داشت مدتها زیر برف قدم بزنه تا سردی هوا کمی از سوزش قلبش رو شاید تسکین بده
حالا جز یه عکس و یه داغ فراموش نشدنی در قلبش از یاد پسر کوچکش چیزی نداشت.
عشق مادری چه عشق عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!